«من کنت مولاه فهذا علی مولاه»
عید غدیرخم عید کمال دین . سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصایت و ولایت امیر المومنین
حضرت علی علیه السلام بر شیعیان و پیروان ولایت خجسته باد .
السلام علیک یا عالم آل محمد ، یا علی بن موسی الرضا
حضرت امام رضا (علیه السلام ) می فرمایند :
« أَلاْیمانُ أَرْبَعَةُ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلُ عَلَى اللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْلیمُ لاَِمْرِاللّهِ، وَ التَّفْویضُ إِلَى اللّهِ » .
ایمان چهار رکن دارد: 1ـ توکّل بر خدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسلیم به امر خدا 4ـ واگذاشتن کار به خدا .
سلام بر تو اى امام هشتم ، اى فرزند پیامبر و على ، اى پاره تن فاطمه اى جگر گوشه حضرت موسى بن جعفر ، و اى امامى که هر لحظه دل هاى ما به شوق دیدار حرم مطهّرت مى تپد ، سلام بر تو اى على بن موسى الرضا ، و سلام بر پدارن بزرگوارت و فرزندان پاک و معصومت . فرارسیدن یازدهم ذى القعده سالروز ولادت هشتمین امام معصوم ، خورشید فروزان خراسان ، مایه برکت و افتخار کشور ایران ، محبوب دلهاى شیعیان ، حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا علیه السلام را به همه مسلمانان جهان بالأخصّ شیعیان تبریک مى گوییم .
میلاد یا سعادت کریمه اهل البیت حضرت فاطمه معصومه (س) بر شیفتگان آن حضرت مبارک
سلام و درود خدا بر حضرت فاطمه معصومه (س)
روز دختر نیز بر همه دختران و خواهران خوبم مبارک
شهادت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) تسلیت
حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود : از پیغمبر پرسیدند : کفاره غیبت چیست ؟ فرمود :
برای آن کس که غیبتش کردی هر زمان به یادش افتادی از خدا طلب آمرزش کنی .
حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند:
هر مؤمنی به بلائی گرفتار شود و صبر کند ، اجر هزار شهید برای اوست .
به خدا شکایت کردم و گفتم : خدای من ،
مگر نمی گویی دوستم داری ؟
گفت : آری . اگر می دانستی چقدر دوستت دارم ، از خوشحالی جان می دادی .
گفتم :
پس چرا دقایقی از زندگانیم که ھوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه
های دیروز بود و ھراس فردا ، بر شانه ھای صبورت بگذارم ، تو را نیافتم ؟ در آن
لحظات شانه ھای تو کجا بود؟
گفت :
عزیزتر از ھر چه ھست . تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگی ، که در تمام لحظات
بودنت بر من تکیه کرده بودی . من لحظه ای خود را از تو دریغ نکرده ام که تو
اینگونه ھستی . یادت هست که دوستی آمد و تو را یاد من انداخت و آرام کرد ؟
او ، واسطه ی مراقبت من از تو بود .
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن ھمه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از ھر چه ھست . اشک تنھا قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند . اشکھایت به من رسید .
و من یکی یکی دانه های اشکت را بر زنگارھای روحت ریختم تا باز ھم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان .
چرا که تنھا اینگونه می شود تا ھمیشه سبک بال و زیبا و شاد بود . من دوست داشتم تو را زیباتر ببینم .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راھم گذاشته بودی؟
گفت
: بارھا صدایت کردم و گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی . تو ھرگز
گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که بنده من از این راه نرو که
به نا کجا آباد ھم نخواھی رسید .
گفتم : پس چرا صدایت را نشنیدم ؟
گفت : یادت نیست که با خویش کلنجار می رفتی ؟ من در میان کشمکش های تو با خودت یاری ات می کردم اما حواست به من نبود .
گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت
: اول بار که گفتی خدایا ، آنچنان به زیبایی ها نزدیک شدی که فرشته هایم را
به تعجب انداختی . آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدایای تو را
نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایای دیگر، اگر تو بعد
از علاج درد بر خدا گفتن اصرار می کردی ھمان بار اول شفایت می دادم . این
ها همه به خاطر تو بود .
گفتم: خدایا چرا با وجود اینکه دیدی در موردت آنقدر بد می اندیشم، بازهم هدایتم کردی؟
گفت: چون نمی دانی چقدر دوستت دارم.